نویسنده: داکتر ادیپ یوکسل
                                                                                               برگردان از محمد فهیم نعیمی

     من شهروند مصؤن کشوری هستم که تا حال مرا از اذیت و آزار متعصبین مذهبی و قوانین ظالمانه کشوریکه در آن زاده شده ام در پناه امن خویش نگهداشته است. این کشور، ایالات متحده امریکا است، که در واقع بر روی زمین برایم بهشت بنا کرده است. من بخاطر نظریات مترقی و آزادیخواهانه خویش مورد اذیت قرار نمیگیرم، هر چند فریاد من و صدای سایر افراد همفکر از جانب بلندگوهای صنفی که رسانه ها را اشغال کرده اند نارسا ساخته میشود. من رؤسای جمهور امریکا را و سیاست های داخلی و خارجی شان را بدون خود- سانسوری به باد انتقاد گرفته ام و حتا یکبار هم بخاطر این عمل خویش از جانب پولیس مورد بازجویی قرار نگرفته ام. من از لحاظ مالی نیز شهروند مصؤن هستم، زیرا درامد خانوادام از شش عامل سرچشمه میگرفت. قبل از آنکه بصورت دلخواه مدت کاری خود را به نیمه روز تبدیل کردم، ما بیشتر از 95 در صد از امریکایی ها درامد داشتیم. مانند انبوهی از مردم ما نیز مبتلا به مرضی که مصرف کنندگی نامیده میشود مبتلا هستیم؛ تقریباً تمام آنچه را بدست میاوریم به مصرف میرسانیم. بنحوی برنامه ریزی کردیم تا دو خانه را به گرو بگیریم، دو عراده موتر و جدیدترین آلات برقی را داشته باشیم.

شما مانند افراد زیادی دیگر، شاید بپرسید کنید که: "پس مشکلت چیست آقای "ادیپ"؟ باید خوشحال و راضی باشی." یا اگر از لحاظ فکری عقبمانده هستید و یا هم اگر وطنپرست افراطی هستید؛ کسیکه توسط حرفهای گویندگان ملی گرای رادیوها و رهبران امریکایی مانند "لیمبا"، "هنیتی"، "گلین"، "پالین" و به صطلاح دانشمندانی که بصورت واضح و یا پوشیده از جانب "پنتاگون" معاش دریافت میکنند، به راه نادرستی هدایت شده اید، شاید بگویید که: "اگر امریکا را دوست نداری، پس به کشوری که در آن تولد شده ای برو!"

پیش از اینکه مشکل خود را با شما شریک بسازم، اجازه دهید آنعده از وطنپرستان افراطی را که ادعای دوستی با امریکا را دارند مورد خطاب قرار دهم. اگر افراد متذکره اجازه نمیدادند که تبلیغات صنفی و حکومتی تفکر انتقادی را در آنها متوقف سازد، به احتمال زیاد از توقع آنها نسبت من "برای خاموش شدن و یا ترک گفتن کشور" شرمنده میبودند. چند حرفی با آنهایی دارم که فکر میکنند در تحت انحصاری که ایجاد کرده اند آزادی وجود دارد: زمین متعلق به خداست. شاید نیاکان شما بدون اخذ حتا اجازه، از جمعیت تهی دست امریکا، وارد این کشور شده اند (در حالیکه حالا حد اقل ویزا وجود دارد). دوم اینکه من به این کشور برای کسب بیشتر پول و یا ساختن زندگی بهتر نیامده ام. وطن اصلی ام را، که در آن به عنوان پُرفروش ترین نویسنده و رهبر برجسته سیاسی زندگی راحتی داشتم – همکاران قبلی ام حالا در ترکیه رؤسای جمهور و نخست وزیران هستند – بخاطر مسایل فلسفی و اخلاقی ترک گفتم. من این کشور (امریکا) را انتخاب کردم تا به عنوان یک فرد آزاد، با ارزشهای اخلاقی و معنوی خودم زندگی کنم. اگر آزادی من برای بیان نظریاتم در برابر حکومت های فاسد و ستمکار توسط متعصبینی مانند شما، در اینجا نیز سلب میگردد، پس به کمک خدا جای دیگری را بر روی زمین جستجو خواهم تا در آن به عنوان انسانِ آزاده، زندگی نمایم. اما تا آن زمان، من آنچه را که قبلا هنگام مهاجرت به امریکا در نظر داشتم انجام خواهم داد؛ کاریکه بنیانگذاران این کشور نیز از من توقع داشتند تا انجام بدهم: اینکه به عنوان یک انسان آزاد و بدون ترس از حکومت، بدون ترس از اکثریت و یا هم کلیسا زندگی کنم. من حقیقت را انتخاب کردم، برای اینکه حقیقت مرا انسانِ آزاده خواهد ساخت.

چنانچه گفتم من خوشحال و راضی هستم. من ملحد نیستم، کسیکه به خدا باور ندارد. من موحد خردگرا هستم، زیرا باور دارم که خداوند مهربان، واقف به همه چیز و قادر متعال وجود دارد. به عنوان یک فیلسوف همچنان مفهوم "دانایی"، کاربردهای شناخت شناسی و بار معنایی آنرا نیز میدانم. از این رو من هیچ تشویشی نسبت به بدبختی ها و تیره روزی های این زندگی ندارم، زیرا در جستجوی زندگی "بی نهایت و فراتر از آن" هستم. آنانیکه مرا خوبتر میشناسند میدانند که در من طفلیست با تمام معصومیت و خوشبینی که هر آنچه در ذهن و دل خود دارد بدون خود- سانسوری بیان میکند. بسیاری کسانیکه توقع دارند تا مرد بد خلق کهنسال یا دانشمند جدیی را که شاید به دلیل تجارب گذشته و حالش به انسان "پارانویایی" تبدیل شده باشد ببینند،هنگام ملاقات با من، گیج میشوند. و از خود میپرسند که آیا این آدم واقعاً "ادیپ" است، بت شکنِ شناخته شده، یا اینکه او طفلی است محبوس در بدن مردی 50 ساله؟

من هر دو هستم، هر دو شخصیتی که در یک ذهن بصورت مسالمت آمیز بسر میبرند. من حقیقت بسیاری شاهان و دست نشانده ها را برملا ساخته ام. هیچ ترسی ندارم، زیرا بر اساس مَثَل ترکی "من باشنده شهرک دهمم" زیرا "نه شهرک دیگر کسانی را که حقیقتگو هستند، بیرون میرانند."

با آنکه خوشحال و راضیم اما مشکوک و مردد نیز هستم؛ زیرا با وجود زندگی خوب در امریکا با مشکل مواجه ام. در یک نوع سرگیجی اخلاقی قرار دارم. وقتی میبنیم که حکومت کشوریکه تابعیت اش را دارم و در آن زندگی میکنم (امریکا) با تمام جهان چه کرده است، به این نتیجه میرسم که پناهگاهی که برای مهاجرت جستجو میکردم، بهشتی که از آن لذت میبرم به قیمت ویرانی سایر کشورها، به قیمت کشتن هزارها و میلیونها انسانِ کشورهای "خارجی" و یتیم و بیوه ساختن میلیونها تن دیگر ... بدست آمده است. و عسلی که هر صبح میل مینمایم شاید از خون مردمانیست که بخاطر تجاوزها و از جانب حکومت های مزدور ریخته میشوند! گازیکه من در خانه از آن استفاده میکنم مشتق شده از نفتی است که از سایر کشورها توسط "آدمهای بد" منتقل شده اند!

میدانم، که چرا از این بهشت استفاده میکنم و لذت میبرم، چون من با دادن مالیه و رأی خود، هیولای امپریالیست را حمایت میکنم. ژنوس امریکایی (حکومت امپریالیست امریکا) آزادی محار شده یا ناچیزی، همراه با سهم اندکی از غنایم جنگی را به عنوان پاداش در برابر حمایت من و یا حد اقل بخاطر رضایت و چشم پوشیم از جرایمیکه بر ضد "دگران" انجام میدهد، برایم میپردازد. من به حد کافی هوشیار و آگاه هستم تا این "معامله ناگفته و نانوشته با شیطان" را بفهمم و در ضمن باید بگویم که من نمیتوانم ضمیر و قلب خود را نادیده بگیرم. نمیتوانم ذهنیت انسانی خود را با ذهنیت مصنوع امریکایی جابجا کنم. نمیتوانم راجع به "ویژه بودن امریکا" و رهبران آن که در حال کشمکش با تمام دنیا هستند، بدون اینکه مسؤولیت جرایم ما بر ضد بشریت را به عهده بگیرند، لاف بزنم. من نمیتوانم در جهان متناقض فکری با کسانی زندگی کنم که از یک جانب در کلیساهای خویش از عشق و صلح میسرایند و از جانب دیگر برای اسلحۀ بیشتر، نظامیگریِ بیشتر و تجاوز بیشتر بر ضد "دیگران" رأی میدهند. من درد "دگران" را حس میکنم؛ درد آنهایی را که به زعم جنگ طلبان باید به عنوان "دشمن طرز زندگی ما" بیگانه بدانم.

پیش از آنکه من یک شهروند ترک باشم، یک انسان بودم و پیشتر از اینکه شهروند امریکایی شوم، من دیوارهای ساخته شده از دشمنی میان برادران و خواهران خود را به عنوان یکی از فرزندان آدم، رد کرده بودم. من برادران و خواهرانی در هرکجایی از دنیا، در چین، چاپان، آسترالیا، مکسیکو، اندنیزیا، ترکیه و ایران دارم. من مسلمانم، طرفدار صلح، فعال صلح، و تنها دو چیز را خواهم پذیرفت: صلح و عدالت. آنانیکه آرزومند اند و برای زندگی بر اساس اصول جهانی صلح و عدالت مبارزه میکنند، برادران و خواهران من اند. نمیتوانم بنام مذهب و ایدیولوژیهای دست- ساختِ انسان، مانند ملی گرایی، میان خانواده انسانی خویش تفکیک قایل شوم.

بیرق، یک نشانه است، اگر این نشانه نتواند صلح و عدالت را برای همه رشد دهد، در آنصورت یک پارچه مسموم کننده و خطرناک خواهد بود. یک چنین بیرقی، بُتی است که از جانب اهریمن ساخته شده است. نگاه سرسری به قرن گذشته نشان خواهد که چه اعمال ترسناک و جرایم وحشیانه تحت نام ملی گرایی تحقق پذیرفته اند. ملی گرایی ویروسی هست که انسان را به موجود آدم- خوار و خون آشام تبدیل میکند. در گذشته شاهان و پاپ ها احساس مذهبی مردم را اداره میکردند و حالا حکومت ها و شرکت ها، ملی گرایی را برای اداره کردن همان مردمی که عقل خدا- داد خود را تعطیل کرده اند، مورد استفاده قرار میدهند.

مخالفت با ملی گراییِ که "ژنوس" امریکایی را ایجاد کرده است، نباید سبب حمایت از ملی گراییِ دیگری شود، زیرا ممکن است هیولای دیگری را بدنیا بیاورد. بجای طرفداری از یک هیولا در برابری دیگری، من ترجیح میدهم مانند داوود پیامبر به تنهایی در برابر همه بایستم. هرچند من مردی هستم 50 ساله، اما قهرمانان من جوانک های هستند که در برابر تانکهای حکومت های ظالم می ایستند و اطفالیکه تانک ها را با سنگ میزنند.

از من توقع میبرند که از نژاد انسانی بیگانه شوم و خریدار متاع ملی گرایی، وطن پرستی افراطی یا جنگ های مذهبی شوم. از من توقع دارند تا تروریست های لباس رسمی را از تروریست های لباس شخصی تفکیک کنم و از گروه نخست، حتا اگر به مراتب بیشتر از گروه دومی مرتکب قتل و اعمال دهشتناک به شمول شکنجه شده باشند حمایت کنم.

به خاطر داشته باشید که جنگ های ما (امریکا) در کشورهای فلپین، کوریا، ویتنام، نیکاراگوا، ایران، افغانستان، عراق و ... ادامه دارد، در آخرین کتاب خود "رهنمود صلح برای جنگ طلبان" فهرست طولانی از جنگها، مداخلات پنهانی و آشکار مان را در کشورهای که به اصطلاح خود ما "آدمهای بد" در آن زندگی میکنند تذکر داده ام. فهرست مذکره گیج کننده است. ما امریکایی ها تنها در سدۀ اخیر دهها کشور را ویران کرده ایم، میلیونها انسان را کشته ایم و هنوز با گستاخی تمام ادای قربانی بودن را در حالی در میاوریم که چند تنی از شهروندان خود را در کشور خود از دست میدهیم. گاهی اتفاق افتیده است که در عین زمان دو یا سه جنگ را به پیش برده ایم بدون اینکه از آن بصورت عموم متضرر شده و عبرت بگیریم.

هنگامیکه اطفال فقیر در کشور ما از لحاظ مالی مجبور میشوند تا بصورت "رضاکارانه" وارد اردو شوند و "وظیفۀ" کشتن اطفال مردم فقیر سایر کشورها را اجراء کنند، ما برای خریداری جدیدترین مدل تلفن و یا تلوزیونِ با کیفیت نمایش بالا، در فروشگاه ها یکدیگر خود را لگدمال میکنیم. و هنگامیکه میلیونها طفل را در عراق و دهها هزار طفل دیگر را در بازداشتگاهی بنام غزه به گرسنگی مبتلا میکنیم، هزارها میلیون دالر را برای باختن وزنیکه در اثر پُرخوری بدست آورده ایم به مصرف میرسانیم. ناولها و فلم های ما چیزهای زیادی در باره روح سرگردان ما میگویند: ما از دیدن خشونت و وحشیگری ها لذت میبریم، و اطفال ما مطالعه و تماشای داستان های احمقانه و زنندۀ خون آشامان را دوست دارند. ما میلیونها دالر را برای تغذیه حیوانات خانگی خود که نسبت به اطفال سایر کشورهاییکه توسط قهرمانان ما یتیم شده اند، بهتر تغذیه و آرایش گردیده اند، به مصرف میرسانیم؛ اطفال کشورهاییکه به آنها "مدنیت میآموزیم". ما دموکراسی را توسط بامب ها، تفنگها، شکنجه، افراد دست نشانده، شرکت های نفت، قراردادهای نظامی و سیاستمداران فاسد صادر میکنیم. و تا زمانی ما کشوری را دموکراتیک نمیدانیم که مقامات منتخب آن به ظلم بر مردمان خود، به عنوان قدردانی از کمک های امریکا ادامه ندهد.

امریکایِ که توسط گروهی از طرفداران ثروتمند حکومت و شرکت های بزرگ اداره میشود بالای کشورهای فقیر شرایط شرکت های بزرگ را تحمیل میکند. "شغالان" امریکایی حملات نظامی، عملیات پنهانی و ترورها را برنامه ریزی میکنند. بگونه مثال، این "شغالان" امریکایی بودند که حکومت دموکراتیک و منتخب مصدق را در سال 1953 در ایران سرنگون کردند و رضا شاه فاسد و ظالم را که قبلاً معزول شده بود دوباره به قدرت رسانیدند و زمینه را برای شورش خمینی، در سال 1979 مساعد ساختند. بگذارید پاراگرافی را از کتاب "رهنمای صلح برای جنگ طلبان" اینجا نقل کنم:

"مسلمانان هسپانیا را اشغال کرده بودند و در آنجا برای پنجصد سال متواتر حاکمیت کردند. اما بیشتر، جمعیت یهودیها و مسیحی ها صلح و عدالت را در هسپانیای مسلمان تجربه کردند. افزون بر این، هنگامیکه مسلمانان مجبور به ترک هسپانیا شدند، ما میدانیم که چه چیزهای را بجا گذاشتند: جمعیت مسیحی، کتابخانه ها، دانشگاه ها، مدنیت و بذر اصلاحات و رنسانس در اروپا. همچنین امپراطوری عثمانی. امپراطوری متذکره بخش جنوب شرقی اروپا را برای مدت زمان طولانی اشغال کرد و آگاه هستیم که چه چیزهای را در آنجا بجا ماند. خوب حالا بدیهای هزارساله دو امپراطوری متذکره را، که به هیچ یکی شان علاقمند نیستم، با خرابکاریها و وحشیگری های امریکا به رهبریِ رییس جمهور مسیحی، که بصورت کُلی از جانب مسیحییان حمایت میشد، در جریان پنج سال در عراق مقایسه نمایید."

بدبختانه، اوباما هیچ چیزی را تغییر نداد؛ او مسیر پالیسی های استعمار طلبانه را ادامه داد. امید ما به نا امیدی تبدیل گشت. اوباما تمام پیشنهادهای را که برای به محاکمه کشانیدن بوش، دِک و رامسلفد، بخاطر دروغ گفتن به مردم امریکا و ارتکاب جرایم جنگی بود، رد کرد. او عین پالیسی های خارجی و اقتصادی را ادامه داد. او به انتقال هزارها میلیون دالر، که مربوط به آینده اطفال ما بود، برای تضمین بانکهای که معمولاً از کیسه امریکایی های کارگر دزدیده اند، ادامه داد.

هرچند اوباما جایزه نابهنگام صلحِ نوبل را بدست آورد، اما حتا اگر این جایزه به عنوان رشوۀ برای تأمین آرزوهای انسانی نیز بود، اوباما به تجاوزهای امپریالیستی همچنان ادامه داد. نه تنها اینکه پالیسی های قبلی را ادامه داد، بلکه بدون توجه به زندگی انسانها به میزان بیرحمی هایش افزود. حکومت اوباما تعداد حملات هواپیماهای بدون سرنشین بر ضد تروریزم را که در آن افراد غیر نظامی کشته میشوند، در افغانستان، شمال پاکستان و یمن افزایش داد.

حملات هواپیماهای بدون سرنشین تا حال صدها طفل و تعداد بیشماری از خانواده ها را که در محافل عروسی اشتراک داشتند کشته است. شاید ما هرگز نتوانیم ترس و تروری را که "مردمان دیگر" تجربه میکنند درک کنیم، مگر اینکه هواپیماهای بدون سرنشین کشورهای دیگر، ما را در حالیکه بازی فوتبال تماشا میکنیم و یا در حال تفریح هستیم، مورد حمله قرار دهند. این هم گزینش دیگری از کتاب "رهنمای صلح برای جنگ طلبان":

"چرا امریکا به جنگ عادت کرده است؟ پاسخ این پرسش در سال 1961 توسط رییس جمهور وقت امریکا "ایزنهاور" طی سخنرانی به مردم ارایه شد. با افزوده شدن خصیصه های صهیونیستی و صلیبی، ائتلاف جنگها و وحشیگری های دوامدار به نیرومند ترین سطح خود رسیده است... جریان اصلی رسانه ها و هالیوود از تبلیغات بسیار پیچیدۀ برای رشد خشونت، شکنجه، تروریسم دولتی، نژادی پرستی و وطن پرستی افراطی استفاده کرده اند. بازی های کمپیوتری، برنامه های تلوزیونی، فلم ها تا حد زیادی مردم امریکا را تخدیر کرده اند، طوریکه میتوانند به سادگی به عنوان منابع انسانی در عرصه نظامی مورد استفاده قرار بگیرند."

حکومت امریکا دارای کلمات جادویی است که با آن میتواند ما را به خواب مصنوعی فرو ببرد: "تروریستها!" بنا بر این پول مالیات ما به سادگی میتواند به کیسه های کسانیکه از جنگ منفعت میبرند، شرکت های صنایع جنگی و متحدین شان انتقال یابد! با توجه به دروغهایی که توسط ماشین تبلیغاتی حکومت امریکا و "پنتاگون" در گذشته گفته شده است، برای من خیلی شگِفت انگیز نخواهد بود که بدانم، تعدادی از به اصطلاح فعالیت های تروریستی، بصورت عمدی از جانب حکومت امریکا برای ترسانیدن ما طراحی شده است. این را هم میدانم که گروه های تروریستی برخاسته از تروریزم دولتی و وحشیگری هایست که در جریان جنگها انجام شده اند. این هم خیلی عجیب نخواهد بود که بدانیم، قبل از سال 1967 نیز مسلمانانی در جهان وجود داشتند و در آن زمان هیچ حملۀ بر ضد ایالات متحده امریکا صورت نمیگرفت.

ما آدمهای ترسو شده ایم، شکنجه و جرایم جنگی را توجیه کرده ایم. ما ترسو شده ام، هرچند ادعای تقدیر از حرفهای رییس جمهور خود (اوباما) در باره طبعیت شیطانی "ترس" را داریم؛ رییس جمهوریکه در این باره میگوید "ما نباید از چیزی بترسیم، مگر از نفس خود ترس!" ما کشتار بیشتر از یک میلیون عراقی را که هیچ مشکلی با ما نداشتند، توجیه کرده ایم. ما کشتار اطفال و قتل عام مردم در محافل عروسی را توجیه کرده ایم. ما وقار و عزت خود را در نزد سایر ملل از دست داده ایم. ما هر آنچه را که باید در زندگی مان محرم باشد، در اختیار حکومت امریکا و شرکت هاییکه همانند ما در نزد سایر ملل بی عزت شده اند، گذاشته ایم.

خیلی احمقانه خواهد بود، اگر فکر کنیم که واقعاً ما صاحب "حکومت مردم، توسط مردم، بر مردم" هستیم، در حالیکه واقعیت بیانگر این است که حکومت ما "حکومت شرکتها، توسط شرکتها، برای شرکتها است." رسانه ها و حکومت توسط شرکت ها بزرگ انحصار شده اند و توسط این دو نهاد ما را بنام دموکراسی فریب میدهند. "چامسکی" بخوبی بیان داشته است که رسانه ها مصروف "ایجاد موافقت" و رضایت میان مردم است، همچنانیکه "رافل نِدر" نام این بازی را بخوبی "انحصار دو جانبه" گذاشته است.

در حالیکه میلیونها امریکایی بیکار هستند و میلیونهای دیگر شغلهای خویش را از دست میدهند، میلیونها طفل امریکا از گرسنگی و سؤ تغذیه رنج میبرند، ما صدها هزار میلیون دالر را برای ساختن و نابود کردن دشمنان بیشتر به مصرف میرسانیم. بنابرین، این، پروسۀ ساختن و نابود کردن دشمنان بیش از پیش ضروری و سودمند میگردد. در حالیکه به صطلاح "مقامات منتخب" ما در حکومت های ایالتی و فدرال در حال گفتگو برای قطع برنامه های حیاتی در زمینه های آموزش و حفظ الصحه هستند، هیچگاهی هم در باره کاهش هزینه نظامی افزایندۀ ما، که بیشتر از مجموع هزینه های بیست بهترین کشورهای جهان است، گفتگو نمیکنند.

دموکراتها و جمهوریخواهان ممکن است روی بسیاری مسایل با هم موافق نباشد و تقریباً هر چیزی را مورد پرسش قرار دهند، اما در مورد طرفداری از "وال ستریت"، هزینه نظامی و حمایت از حکومت فرسوده ما (امریکا) همنظر هستند. مثلث (شرکت های بزرگ، صنایع نظامی و اسرائیل) میتوانند هر کاریکه خواسته اند در امریکا انجام بدهند، در حالیکه، سیاستمداران موجود امریکایی هیچ کاری در برابر آنها انجام داده نمیتوانند.  

در جریان هفده سال شهروندی ام در ایالات متحده امریکا من میان بد و بدتر، انتخاب کرده ام و به دموکراتها رأی داده ام. از اینرو، من به بازی وحشتناک شان کمک کرده ام؛ بازیی که مطمئناً آینده کشورام (امریکا) را نابود خواهد کرد. اما از حالا به بعد، حتا اگر رأیم یگانه رأیی موجود باشد، تنها به کسانی خواهم روا داشت که برای عدالت، صلح و روی کار آمدن پالیسی های مترقی تلاش میکنند.

پس من امریکایی وطن پرست هستم، نه وطن پرست افراطی. شما چی؟