نویسنده: دکتور ادیپ یوکسل
برگردان: محمد فهیم نعیمی

انارشیسم مانند "ویروس" قدرتمند و هوشیار نظام معافیتی نهاد ها و سازمانهای انسانی مانند بیروکراسی ها، حکومت ها، دموکراسی ها، سرمایه داری، سوسیالیزم، بُنگاه ها، مذاهب، انجمن ها، فرقه ها و حتا ساختار خانواده ها را به چالش میکشد. با قرار دادن آزادی فرضی افراد در محور کائنات و با اعلان جهاد در برابر هر نوع قدرت و سلسله مراتب، انارشیسم مدینه فاضله جدیدی را برای آنانیکه توسط جریان سرمایه داری و بدیل آن سوسیالیزم به هوش آمده اند، ایجاد کرده است.

سرمایه داری نه تنها اینکه نتوانسته است آزادی و خشنودی را برای اکثریت افراد به میان بیاورد، بلکه در عوض سبب بوجود آمدن بردگی مدرن و استعمار جدید به عنوان تولید ضمنی و ناخواستۀ نظام آزمند، استثمارگر و بیگانه ساز آن گردیده است. سرمایه داری، دموکراسی را فاسد ساخته است. بناً حکومت های به اصطلاح دموکراتیک تبدیل شده اند به "حکومت های بنگاه ها، توسط بنگاه ها، برای بنگاه ها". با استفاده از نیروی حکومت و رسانه ها، بنگاه های بزرگ بر تمام جنبه های زندگی مردم تسلط یافتند تا هر چیز کوچک و بزرگی را بتوانند برای شان "دیکته" کنند. مثلاً اینکه چه چیز میل کنند، چه چیزی بپوشند، چه نوع موتری را برانند، چه چیزی را ببینند، در باره چه چیزی، چگونه بیاندیشند و به کی رأی بدهند...

مردم دو انتخاب داشتند؛ حکومت بزرگ یا بنگاه های بزرگ که در نهایت هر دو یکی بودند.  میلیونها انسانیکه محکوم به ساعت ها کار بودند خود را بی حد مقروضِ بانکها و بنگاه های بزرگ دریافتند و تمام تلاش شان تنها برای زنده ماندن بود. یکی از خسارات جانبی این بردگی مدرن متوجه خانواده و اطفال بود و جالبتر اینکه آنهاییکه بیشتر از همه و بصورت مکرر از "ارزشهای خانواده" صحبت میکردند، نابود کنندگان واقعی این نهاد بودند. ترسِ از دست دادن وظیفه و امتیازات و ترسِ از دست دادن پایگاه اجتماعی، قرار گرفتن در ردۀ پایین و جهنمی اجتماع، زندگی در محله های کثیف و زندانها و ترس از به دست فراموشی سپرده شدن، سبب شده است تا قشر متوسط جامعه نتواند بدیلی را در برابر سیستم رسمی موجود شکل بدهد. به آرزوی روزی که بتوانند به حلقه چند پشک چاق شامل شوند، آنها (قشر متوسط جامعه) به مدافعین پر و پا قرص پشک های متذکره  تبدیل شدند. زیرا موشهای تنبل و استخوانی سزاوار این بوده اند تا از جانب پشک های سخت کوش نوش جان شوند. آنها نیاز داشتند تا در سطح میانه جامعه باقی بمانند و فربه تر شوند تا بهتر بتوانند به پشک های چاق خدمت کنند، از اینرو آنها از جانب پشک های متذکره دریده نشدند؛ پشک های که بنحوی اشتها و میل دریدن موش های کوچک و لاغر را میان خویش پرورانیده اند.

اعتراض در باره تراژیدی موش فداکار و ترس از وضعیت قشر متوسط موشها، راهکاری بد برای راه اندازی کشمکشهای طبقاتی بوده است. کلیساهای سیاست زده و روحانیون آن با توجه به مثالهای تأریخی شان به گروه ستایشگران پشک های چاق و چله و نظام اقتصادی شان درآمدند و این باور را گسترش دادند که این (پشک های چاق و چله) گروهی اند که پیشتر از همه به جنت داخل خواهند شد. گاهی هم ماشین شایعه پراگنی جامعه از جهش موشی از قشر متوسط جامعه به گروه پشک های چاق خبر میدهد. موش مورد نظر، موشی سخت کوش و پُرکار بود و مستحق آن بود تا به قشر بالایی جامعه بپیوندد. این خبر به تنهایی کفایت میکند تا نزد میلیونها موش دیگر آرزوی رسیدن به قشر بالایی جامعه را ایجاد کرده و باور آنها را پیرامون نظام موجود و اینکه این نظام به افراد سخت کوش امتیاز میدهد، مستحکم سازد.   

کمیونیسم و مرحله مقدماتی آن سوسیالیسم نیز نتوانست بهشت وعده داده شده را که در آن افراد به اندازه توانایی خود کار میکنند و به حد نیاز، حاصل بدست میاورند، بر روی زمین ایجاد کند. بر مبنای نظریات آگاهان، کارگران هیچ چیزی بجز دستبندهای خود را از دست ندادند، اما در نظامهای سوسیالستی آنها به کارخانه ها مقید شدند و در رأس آن، آنها آزادی خود را برای تأمین مدینه فاضله وعده داده شده از دست دادند. دیکتاتوری پرولتریا باید از جانب بیروکراتها و حزب کمیونیست تأسیس میشد. بعد از تأسیس دیکتاتوری پرولتریا حزب کمیونیست بزودی تبدیل به قشری شد که نه تنها از لحاظ سیاسی، بلکه از نظامی و اقتصادی کنترول جامعه را بدست گرفت. نظام اولیگارشی کمیونستی بزودی فاسد شد و نه تنها بالای کارگران، بنام کارگران ظلم رواداشت بلکه گهگاهی آنها را قتل عام نیز کرد. تحسین و تجلیل از کار و تولید به معنای تشویق نیروی کار برای تبدیل شدن به گروه فداکار برای خداوندان جدیدی بنامهای آیدیالوژی و حزب کمیونیست بود.

رقابت میان این دو نظام اهریمنی (سوسیالیزم و سرمایه داری) هرچند نه برای همیش، با پیروزی سرمایه داری به پایان رسید. کپیتالیست ها به برنامه های شیطانی نیاز داشتند تا بتوانند به استثمار توده ها ادامه بدهند. بنابراین پس از درگذشت کمونیزم، اگر دقیقتر بگویم با درگذشت سوسیالیزم، برنامه شیطانی خود را پس از حمله یازدهم سپتامبر طرح ریزی کردند. در این مرحله هیولای جدید، تروریزم و یا دقیقتر گفته شود، اسلام فراطی بود. این دشمن جدید برای دهه های متعددی سبب ایجاد توطئه ها و برنامه های از جانب قشر حاکم خواهد شد. این دشمن همچنان تسلط این قشر و جستجوی آرزوهای سلطه جویانه امپریالیستی آنها را نیز توجیه خواهد کرد. آنها از مسأله ممانعت مواد مخدر برای مداخله در امور داخلی کشورهای جنوب افریقا استفاده کردند. آنها از اسرائیل برای تحت کنترول در آوردن کشورهای غنی از نفت، به رهبری شاهان و مشایخ دست نشانده استفاده کردند. و حالا تروریزم میتواند آرزوی استثمار و تحت تسلط در آوردن منابع کشورهای جهان سوم را برای شان تسریع نموده و ساده بسازد. خبر خوب دیگر برای شان این است که آنها به سادگی میتوانند در باره توانایی های این دشمن جدید اغراق بورزند و یا حتا شخصیت آنرا بتراشند و تأثیرگذاری این شخصیت منفی را از طریق پروپاگندای بسیار پیچیده و توطئه های پنهانی برخ مردم بکشند.

تمام این واقعات بسیاری اندیشمندان آزاده را وادار کرده اند تا راه های دیگری را برای مبارزه با سرمایه داری و آرزوهای جهانی آن جستجو کنند. این اندیشمندان خود را حتا مخالف تعریف مشخصی از خویشتن و تا حدی هم طرفدار انارشیسم دریافتند. این در حالیست که "انارشیسم" نیز با ایدیالوژی مخالف مطلقیت اندیشه ها، تابوها یا دگماها موافق بوده و خود را برای تجدید نظر، برای همیشه باز نگه میدارد. قرار نیست که یک "انارشیست" از ترک گفتن و دوری کردن از موقف نادرست، شرمنده و یا به انجام آن بی میل باشد. یک "انارشیست" هیچگونه وفاداریی به پرچمها، قوانین، قواعد اخلاقی، مذهب، آموزشها، رفقا یا رهبران ندارد. از دید وی "هرچیزی تغییر میپذیرد، بجز خود تغییر". او هیچ تعهدی ندارد، بجز تعهد به نابودی تعهدها و تابعیت ها بصورت آزادانه و غیر قابلی پیش بینی...

ناسازگاری برای یک "انارشیست" شایستگی است، نه ضعف.

در اندیشه های انارشیستی جذابیت های نیز به نظر میرسد. رنگ این اندیشه ها سیاه نیست، بلکه شبیه رنگ نئون متمایل به نارنجی است. تمرد، سرکشی، جرئت به چالش کشیدن سنت ها، قوانین و فرهنگ و عزم بدست آوردن حق انتخاب و پذیرفتن مسؤولیت اعمال خویشتن در انارشیسم برایم جالب است. این موضوع مقوله ذیل را بیادم میاورد "هر آنچه را که من میخواهم یا غیرقانونی و غیر اخلاقی و یا هم فربه کننده است!"

کتابها و مقالات اکادمیک زیادی را در باره انارشیسم مطالعه نه نموده ام. نکاتی که در اینجا به آن میپردازم در باره تعداد اندکی کتابها و مقالاتی است که در باره موضوع متذکره مطالعه کرده ام. اگر اشتباهی را مرتکب شده باشم، مانند یک انارشیست عمل خواهم کرد و آن اینکه خواهم پذیرفت که سازگاری میان گذشته، حال و آینده امری ارزشمندی نیست؛ بدین ترتیب اشتباهات خود را فوراً اصلاح خواهم کرد. چه میگفتم؟ بلی، با آنکه یک انارشیست با کسانیکه پیرو "هیدونیزم" (مکتب لذتگرایی) و "ستوسیزم" (مکتب رواقیون) هست، بلی با وجود این مشابهت ها من با انارشیسم اظهار همدردی میکنم. شاید حد اکثر بخاطر اینکه انارشیسم بر آزادیهای فردی تأکید میکند. پس از سن سی سالگی من همه چیز خود را آنطرف بحر اتلانتیک فروگذاشتم تا به آزادی خود در سرزمین جدید دستیابم؛ آزادی به اندازه هوا برایم ارزشمند است.

هرچند:

انارشیسم مشمول تناقض های فلسفی نیز میباشد. بگونه مثال، در باره بحث های فرضی ذیل فکر کنید.

الف: من موحد و انارشیستی هستم که تنها به خداوند یگانه باور دارم.

ب: معتقدین به خدای یگانه و یا هم خدایان متعدد نمیتوانند انارشیست باشند.

الف: چرا؟

ب: شما نمیتوانید یک انارشیست باشید. بخاطریکه بنا بر گفته فلان دانشمند یا بر اساس فلان قانون اساسی انارشیسم چنین یا چنان تعریف شده است!

الف: آیا شما کوشش نمیکنید تا مفکوره خود را با گفتن اینکه انارشیسم چنین یا چنان است بالای من تحمیل کنید؟ آیا میخواهی به نام انارشیسم بالای من حاکمیت کنی؟

ب: شما نمیتوانید یک انارشیست باشید، بدلایلی که قبلاً تذکر دادم!

الف: ایضاً! خدا نگهدار! خدا نگهدار!

خوب، حالا کی یک انارشیست است؟ الف، ب یا هردو؟ بیاید این گفتگو را برای دور دیگری نیز ادامه دهیم:

الف: خدای من نشانه های زیادی دارد و یکی از نشانه هایش حقیقت است. من حقایق را با ذهن خود و بصورت آزادانه میپذیرم.

ب: هیچ حقیقتی یا حقیقت مطلقی وجود ندارد. هر چیز نسبی است. حقیقت امروز شاید فردا حقیقت پنداشته نشود.

الف: آیا این نظر خودت که "هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد" تنها حقیقت مطلق است؟

علاوتاً:
برای بدست آوردن اهداف انارشیسم یک سلسله تناقض های عملی نیز وجود دارد. بگونه مثال، انارشیست ها نخواهند توانست در برابر حکومت ها و شرکت های چندین ملیتی به پیروزی های قابل ملاحظۀ دست یابند، بخاطریکه نمیتوانند در برابر آنها خود را به درستی سازمان بدهند. به عبارت دیگر، هرقدریکه در برابر قدرت بشکل سازمان یافته مبارزه کنند، به همان اندازه از رسیدن به اهداف شان فاصله میگیرند. در نهایت یا آنها بشکل یک ساختار سلسله مراتبی تشکُل خواهند یافت و از اهداف خود دور خواهند شد و یا هم در نتیجه تجزیه خویشتن به پارچه های متعدد از طریق هرج و مرج، نابود خواهند شد.  

در اخیر آیا انارشیست ها میتوانند تشکُل انترنتی را راه اندازی کنند تا از طریق آن اندیشه های خویش را بیان نمایند؟ چرا تشکُل انترنتی انارشیست ها دارای مدیران خوبی هستند، در حالیکه خود باور به مدیریت ندارند؟ چه اتقاقی خواهد افتید اگر همه آنانی، مانند من که از بند و قفس رها شده اند از تشکُل انارشیستها در انترنت دیدار کنند و چه اتفاقی خواهد افتید اگر یک تعداد آن انارشیست ها ابلهانی بیش نباشند؟ چه اتفاقی خواهد افتید اگر آن انارشیست های ابله تصاویر جنسی اطفال و یا داستانهای در باره زندگی شخصی خود را در تشکُل انترنتی شان به نشر برسانند؟ بگونه خلاصه،ن چه اتفاقی خواهد افتید اگر آنها تشکُل انترنتی خود را به "سرکس" مبدل سازند؟ آیا در چنین موقعیتی یک انارشیست میتواند بپرسد "اقتدار کجاست؟ مدیر تشکُل کجاست؟" آیا اگر کسی یک چنین رفتارهای را بخواهد انجام دهد، آیا مخالف اصول مسلم انارشیسم نخواهد بود؟ آیا تصمیم یک انارشیست کهنه کار یا یک دیکتاتور مبتنی بر آراء اکثریت، قدرت نهایی برای تعیین اصول استفاده از یک تشکُل عمومی نخواهد بود؟

آیا انارشیستی هست تا بتواند این تناقض ها را حل کند؟