نویسنده : احمد جاوید شکیب

۱۱/۱/۲۰۱۱

شاید با توجه به این عنوان کمی مکث کنید و در ذهن تان سوال خلق شود که آیا فکرکردن یا تفکر در «سرزمین جنگ و قربانی» (افغانستان) به مثابه یک ارزش و راه حل شکل گرفته است که از آفت زدگی آن سخن به میان بیاید؟ جواب بلی و نخیر و تفصیل آن موضوع اصلی این مقال را نمی سازد اما در اهمیت پرداختن و نیاز توضیح به این پرسش شکی نیست. البته آنچه میتوان دراین زمینه ابراز کرد، این است که با استفاده از آزادی های مدنی نیمبند، حلقه های فکری متعدد شکل گرفته است که مجموع آنها ممکن کمتر از باشندگان یک روستای کوچک افغانستان شود. ولی مشکل تنها از لحاظ کمی مطرح نیست بلکه مشکل در بعد کیفی بزرگتر از آن است.

چندی قبل در یکی از نشست های که از طرف نهاد آرمان شهر به همکاری مرکز فرهنگی فرانسه در ادیتوریم لیسه استقلال به راه انداخته شده بود شرکت کردم دلیل شرکتم عنوان جالب آن نشست «حافظه جمعی» بود که میخواستم درآن مورد چیزهای نو برای «فکر کردن» گیر بیارم ولی متاسفانه در باره «حافظه جمعی» چیزی فرانگرفتم اما آن نشست برایم بدون پی آمد هم نبود. پی آمد آن توجه به «آفت زدگی تفکر در افغانستان» بود.

آفت بزرگی که دامنگیر باشندگان افغانستان است، تعصبات قومی، زبانی، مذهبی ، و ... است. به عباره دیگر پرادایم مسلط اجتماعی- فرهنگی در افغانستان تعصب قومی- زبانی است. تمامی عرصه ها در چارچوبۀ همین پرادایم شناخته میشوند و در بستر این پرادایم رفتارها شکل می گیرند و تنظیم میشوند. رهبران، پیشه ها، عرصه ها (سیاست، مدیریت، اقتصاد و تجارت، سپورت...)، نهادها (خانواده ها، احزاب، مکاتب، موسسات، اتحادیه ها و ...)، ساحات شهری و لایات و مناطق و موارد دیگر. حال و هوای آن نشست مثال زنده سلطۀ پارادایم تعصب قومی- زبانی بود.

تفکر و اندیشه ورزی نیز تحت چتر این پارادایم صورت می گیرد، این پرادایم سبب می شود که متفکرین به پشتون، تاجک، هزاره ... تقسیم شوند حتی خود اندیشه ها نیز به شکل پشتونی، تاجکی و هزارگی  شناخته شوند و هریک مخاطبین خود را داشته باشند. این بزرگترین و دردناکترین آفت است که از تعصب قومی- زبانی یا پرادایم مسلط، ناشی می شود. این پرادایم سبب می شود که اندیشه های مرتبط به موضوعات بیرون قومی یا بین القومی، غیر مدنی و غیر اخلاقی شوند.

فکر میکنم پرداختن به مشکلات و موضوعات مشترک، عمومی و فراقومی با دید قومی، غیر اخلاقی و غیر مدنی است. یا به بیان دیگر اندیشه های قومی نسبت به موضوعات فراقومی، نمی تواند که مدنی و اخلاقی باشد. منظور از اخلاق در گفتمان معاصر و دراین مقال، اخلاق متافزیکی نیست بلکه اخلاق این جهانی است که کرامت، آزادی، برابری و انسان دوستی چارچوب آن را تشکیل میدهد. پس دلیل این که چرا دید قومی نسبت به موضوعات عمومی و فراقومی، غیر مدنی و به تبع آن غیر اخلاقی است، بسیار روشن است، زیرا دید قومی فرصت تفکر آزاد، بدون تبعیض و انسان دوستانه را بر نمیتابد.

آفت بزرگ تفکر در افغانستان- باوجود این که تولید اندیشه  بسیار کم است- تسلط پارادایم قومی بر آن است. وقتی به اندیشه های برخاسته از ذهن چیز فهم های سرزمین ما توجه شود، همه به نحوی تائید کننده و تحکیم بخش پارادایم مسلط اند. مثلاً در نشست که قرار است از حافظه جمعی صحبت شود آنچه که درد و رنج قربانی محور آن است و کاملاً یک بحث برخاسته از روند انسان باوری و فرهنگ انسان دوستی است که از خاطرات انسان قربانی بیاد میاورد و در کل درد انسان های قربانی را از حاشیه به متن میاورد و احساس گناه را در مخاطب خلق میکند نه انتقام. بین قربانیان پیوند ایجاد میکند نه تفرقه و به سوی همپذیری راه میگشاید نه همستیزی و فرهنگ را به مکتب محبت تبدیل میکند که در آن انسان گم شده اش را پیدا کند نه به مرکز آموزش تضاد و نفرت و ... اما متاسفانه سخنرانان بجای حافظه جمعی حافظه قومی را بحث میکند و قربانی را به اقوام تقسیم مینمایند در مخاطب عقده های قومی ایجاد میکند و بحث شدیداً تابع پارادایم کشندۀ تفکر آزاد میشود. در حالیکه قربانی یک انسان است و وی را باید به عنوان یک انسان شناخت و درد آنرا یک درد انسانی معرفی کرد تا انسان مخاطب نسبت به آن احساس گناه و همدردی کند.

قربانی، قربانی است، انسان درد دیده، رنج کشیده و آسیب دیده و محروم؛ اندیشه های که آنرا به هزاره و پشتون و تاجک و غیره تقسیم میکند اندیشه  های غیر اخلاقی و رویکرد غیر مدنی است. حافظه جمعی باید ایجاد گر همدردی نسبت به قربانیان شود و وجدان خفته را بیدار سازد و تدابیر عدم تکرار فاجعه را تقویت کند نه سبب تقسیم قربانی شود. یکی از مشکلات که تفکر آفت زده ایجاد میکند تقسیم و جداسازی قربانیان است. قربانیان به همبستگی و مبارزه مشترک علیه عوامل فاجعه نیاز دارد.

نسل بعدی نیاز به آموزش انسان دوستی دارد آنچه کمبود تاریخی این سرزمین است، انسان دوستی را نمی توان با دید تنگ نظرانۀ قومی و زبانی به نسل بعدی آموخت ما نمی توانیم راه حل فراگیر و همه پذیر را در اندیشه های ناشی ویا متاثر از پارادایم مسلط قومی دریابیم آگاهان و روشن فکران نباید به نسل بعدی نفرت و تضاد را در قالب ایجاد عقده ها انتقال دهد که مبنای فاجعه است، روشن فکران و مولدین اندیشه مسیر خود را از سیاسیون که از آدرس جنگ و خشونت به ثروت و قدرت دست یافته اند و جداسازی و نفرت انگیزی را پیشه خود کرده است، جدا بسازد، حتمی نیست ما ابزار مورد استفاده آنها را بکار گیریم، با نوع تولید اندیشه های نفرت آفرین حتی میشود به خدمت آنها - خواسته یا ناخواسته- قرار گیریم. 

متاسفانه در شناخت قربانیان نیز دچار افت زدگی فکری هستیم، هریک خود را قربانی میدانیم و با قربانی بودن دیگری مخالف هستیم، و تعریف حافظه جمعی را تحت تاثیر گرایش های قومی و زبانی به حافظه قومی و گروهی تقلیل میدهیم و به این ترتیب تفکر و دید نسبت به حافظه جمعی را آلوده و آفت زده میسازیم که نتیجه اش قربانی کردن اندیشه در پای تضاد و عقده است.

به عنوان نتیجه گیری فراخوان این مقال، زدودن آفت از تفکر است که با رهایی ذهن از پارادایم مسلط و برخاسته از فاجعه میسر میشود. کار دشواری است ولی ممکن. فکر میکنم اندیشه های نزد نسل آگاه و آشنا با درد در این سرزمین، اخلاقی و مدنی تلقی خواهد شد که موضوعات عمومی را با دید فراقومی و عمومی مطرح و به چالش بکشد از آن جمله بحث حافظه جمعی را.

تاگور اندیشمند بنگالی به مخاطبین خود اندیشه جهان وطنی ارایه میکند برعکس اندیشمند ما... به هر حال گفتار زیرین فرصت یک نگاه بر جلوه ای از انسان باوری را ارایه میکند و ما هم به مثابه حسن اختتام از آن نقل میکنیم:

«آنچه از ساخته های انسان می فهمیم و از آن لذت می بریم بی درنگ به ما تعلق می گیرند، هرجا که ساخته شده باشند. آنگاه که بتوانم شاعران و هنرمندان کشورهای دیگر را درک و ستایش کنم بر انسانیت خود می بالم. بگذار با شادمانی ناب چنین پندارم که تمامی شکوه بشریت از آن من است».